از زمان پیدایش انسانها روی کرهی زمین، سرعت تخریب طبیعت بسیار شتاب گرفته است. آلودگیهای فسیلی، قطع بیرویهی درختان و آلوده کردن منابع آب تنها بخشی از آسیبهای بشر به محیط زیست بوده است. رفتهرفته صدمات بشر به حدی افزایش یافت که تهدیدی برای خود انسانها شد. به واقع اگر انسان را بزرگترین تهدید برای طبیعت بنامیم پر بیراه نگفتهایم. یکی از بزرگترین فجایعی که بشر در آن دست داشته و منجر به نابودی طبیعت و هزاران نفر شده است، حادثهی چرنوبیل است. فاجعهی چرنوبیل باعث تخریب جنگلها، زمینهای کشاورزی و آلوده شدن منابع آب شد و جان میلیونها انسان را به خطر انداخت. سوتلانا آلکسویچ در کتاب نیایش چرنوبیل به صورت مستند حادثهی چرنوبیل را از زبان شاهدان و حاضرین در صحنه روایت کرده است.
کتاب نیایش چرنوبیل (Voices from Chernobyl) تاریخ شفاهی یک فاجعهی اتمی است. نویسندهی کتاب با ۵۰۰ نفر از حاضرین و شاهدان این اتفاق اتمی که به نحوی با فاجعهی چرنوبیل در ارتباط بودند مصاحبه کرده و از زبان آنها اتفاق را روایت کرده است. در بین افراد مصاحبهشونده افرادی از تمام طیفهای جامعه مثل فیزیکدانها، آتشنشانها، سیاستمداران و مردم عادی دیده میشوند. کتاب بیش از آنکه به علت وقوع فاجعهی بپردازد، مواجههی مردم با آن را مورد بررسی قرار میدهد و تاثیر این فاجعهی عظیم انسانی را بر زندگی و روان آسیبدیدگان به تصویر میکشد.
۲۶ اپریل سال ۱۹۸۶ حادثهای اتمی در نیروگاه هستهای چرنوبیل اتفاق افتاد. بر اساس آزمایشات صورتگرفته، میزان تشعشعات اتمی در بالاترین مقیاس و گروهشمارهی عدد ۷ اندازهگیری شد. میزان تشعشات وقوع فاجعهای انسانی را خبر میداد. در راکتور نوع آر. بی. ام. کی (RBMK) طیِ اشتباهی بزرگ در آزمایش ایمنی و ، واکنشهای زنجیرهای و کنترل نشدهای توسط مدیران عملیاتی رخ داد. پس از این اتفاق و انفجار راکتور، به مدت ۹ روز آلایندههای رادیواکتیو در هوا رها شدند. میزان انتشار گازهای رادیواکتیو به حدی بود که خیلی سریع به غرب اروپا رسید و حتی در ایالات متحده آمریکا نیز مقداری آلاینده هستهای ثبت شد.
با وجود اینکه کل جامعه جهانی در خطر آسیب آلایندههای هستهای بود، اما حکومت شوروی اجازهی درز هیچگونه اطلاعاتی را به بیرون نداد و در قدم نخست تا شعاع ۳۰ کیلومتری نیروگاه، تمام شهرها و روستاها را قرنطینه کرد. بر اثر فاجعهی چرنوبیل دو نفر در همان لحظهی انفجار جان خود را از دست دادند، بیش از ۵ میلیون نفر آسیب دیدند و در حدود ۵ هزار منطقه مسکونی آلوده شدند. با توجه به نوع حادثه و تاثیر بلند مدتی که پرتوهای رادیواکتیو بر انسان دارد آمار دقیقی از جان باختگان حادثه در دست نیست. اما تخمین زده میشود که بیش از ۴۰۰۰ نفر در اثر وقوع این فاجعهی کشته شدند. هنوز هم در کشورهای درگیر با حادثهی چرنوبیل پیامدهای آن مشاهده میشود. افزایش بیش از اندازهی ابتلا به سرطان و بهدنیا آمدن نوزادان ناقصالخلقه گواهی بر این موضوع است که چرنوبیل همچنان هم قربانی میگیرد.
سوتلانا آلکسویچ (Svetlana Alexievich) نویسنده و روزنامهنگار بلاروسی در سال ۱۹۴۸ متولد شد. او، پس از پایان تحصیلاتش در روزنامههای محلی به گزارشنویسی مشغول شد. سوتلانا انواع سبکهای ادبی را امتحان کرد تا در نهایت به این نتیجه رسید که وقایعنگاری مستند شیوهی مورد علاقهی او برای نوشتن است.
نخستین اثر او «جنگ چهرهی زنانه ندارد» کتابی چندصدا و حاصل مصاحبهی سوتلانا با زنان مختلفی است که در جنگ جهانی دوم شرکت داشتهاند. دیگر اثر مهم نویسنده کتاب «پسران زینکی: صداهای شوروی از جنگی فراموششده» نام دارد. کتاب روایت جنگ افغانستان و شوروی از زبان سربازان و افرادی است که در جنگ حضور داشتند. از دیگر آثار مهم او میتوان به «پسرانی از جنس روی»، «زمان دست دوم» و «آخرین شاهدان» اشاره کرد. منتقدان آثار او را نشاندهنده شرایط مردم روسیه بعد از فروپاشی شوروی میدانند.
سوتلانا سبکی منحصربهفرد در خلق آثارش دارد که به روایت «چند صدایی» یا «رمان جمعی» مشهور است. در آثار او داستان به طور مستند از زبان شمار بسیاری زیادی از افراد بیان میشود و او پس از مصاحبه با افراد مختلف موضوع کتاب را به صورت مستندنگاری روایت میکند.
او برای نگارش کتاب صداهایی از چرنوبيل تاريخ شفاهی تکاندهندهی اتمی با افراد زیادی که در جریان حادثه حضور داشتند مصاحبه کرد و روایات آنها از حادثه را به رشتهی تحریر درآورد. در این سبک روایت داستان، واقعیت به خوبی به خواننده انتقال داده میشود. سوتلانا آلکسیویچ دربارهی سبک نگارشش اینگونه توضیح میدهد: «همیشه در جستوجوی سبکی ادبی بودهام که بتوانم به کمک آن تا حد ممکن به زندگی واقعی نزدیک شوم. واقعیت همیشه مانند یک آهنربا مرا جذب خودش کرده، آزارم داده و مسحورم کرده است و همیشه خواستهام آنرا همانگونه که هست روی کاغذ ثبت کنم. و خیلی زود ژانر صداها و اعترافات واقعی انسان، شواهد و اسناد گواهان را برای منظورم مناسب یافتم. من اینگونه دنیا را میبینم و میشنوم – همسرایی صداهایی فردی و مجموعهای از جزئیات روزمرهی زندگی. چشم و گوش من این طور عمل میکند و به این ترتیب تمام پتانسیلهای روحی و عاطفیام به طور کامل جامهی عمل میپوشند و من میتوانم همزمان یک نویسنده، خبرنگار، جامعهشناس، روانشناس و خطیب باشم.»
در سال ۲۰۱۵ آلکسویچ، به دلیل روایتهای چندصدایی که نشاندهندهی شجاعت و رنج مردم معاصر است از طرف آکادمی سوئد، موفق به دریافت جایزهی نوبل شد. از دیگر جوایز او میتوان به جایزهی «کورت توخولسکی» برای شجاعت و شرافت در نویسندگیاش و همچنین جایزهی «تریومف» اشاره کرد.
در سال ۲۰۱۹ شبکهی اچ. بی. او، یکی از پرمخاطبترین شبکههای تلویزیونی در آمریکا و کمپانی «اسکای بریتانیا» اقدام به تولید سریال چرنوبیل مبتنیبر مستند چرنوبیل کردند. سریال به کارگردانی «یوهان رنک» و نویسندگی «کریگ مازن» تولید شد. سازندگان سریال سعی کردهاند تا روایتهای کمتر پرداختشدهی چرنوبیل را مدنظر قرار دهند و براساس داستان آنها سریال را تولید کنند. از جمله روایتهای کمتر شنیده شده میتوان به داستان کمکهای «آلکسی آناتنکو»، «والری بیسپالوف» و «بوریس بارانوف» اشاره کرد که از فجیعتر شدن واقعه جلوگیری کردند.
از آنجاییکه سریال را سازندگانی آمریکایی تولید کردند، حکومت روسیه آن را خلاف واقع دانست و اعلام کرد نسخهی روسی آن را در آینده خواهد ساخت. با توجه به پاکسازی گستردهای که روسها در زمان وقوع حادثه انجام دادند، نارضایتی آنها از ساخت سریالی دربارهی بزرگترین فاجعهی تکنولوژیکی قرن بیستم که بهدست آنها رقم خورد، چندان دور از ذهن نیست.
سوتلانا آلکسویچ سریال را اثری براساس خاطرات مردم «پریپیات» توصیف کرده است. «چرنوبیل» در سراسر جهان طرفداران زیادی پیدا کرد؛ طوریکه با انتشار قسمت سوم، توانست به صدر برترین سریالهای تاریخ از نگاه مردم در سایت IMDB برسد.
شهرت سوتلانا آلکسویچ پس از کسب جایزهی نوبل جهانی شد. پس از آن کتابهای او با ترجمهی فارسی در ایران به چاپ رسید. «الهام کامرانی» متن نسخهی اصلی کتاب به زبان روسی را به فارسی ترجمه کرده است. و نشر «چشمه» انتشار آن را برعهده گرفت.«کامرانی» در مقدمهی کتاب نوشته است: «الکسیویچ قصهنویس نیست، مستندنویس تاریخ شفاهی است، بههمین خاطر اعطای جایزه نوبل به او نهتنها برای روسزبانها که برای تاریخ ادبیات جهان حائز اهمیت است. نوشتههای الکسیویچ صدای مردم عادی است که از میان تاریخهای رسمی و خشک، حقایق و نام سیاستمداران بیرون افتاده است.»
در سال ۱۳۹۵ نشر «نیستان» این اثر را با عنوان «زمزمههای چرنوبیل» و با ترجمهی «شهرام همتزاده» منتشر کرد. «نازلی اصغرزاده» نام کتاب را «صداهایی از چرنوبیل، تاریخ شفاهی یک فاجعهی اتمی» ترجمه کرده است. این ترجمه از سوی انتشارات «مروارید» روانهی بازار نشر ایران شد.
نشر «کوله پشتی» در سال ۱۳۹۷ کتاب آلکسویچ را با عنوان «صداهایی از چرنوبیل، تاریخ شفاهی یک فاجعه اتمی» منتشر کرد.
علاقهمندان به اقتباسهای مستند ادبی و كتاب نیایش چرنوبیل برای دانلود کتاب در قالب نسخهي الكترونيك (pdf) میتوانند ترجمههای «صداهایی از چرنوبیل» از «انتشارات کوله پشتی» و «زمزمههای چرنوبیل» «انتشارات کتاب نیستان» را در سايت فيديبو خرید و دانلود كنند.
نمیدانم از چه بگویم: از مرگ، یا از عشق؟ اصلا آیا این دو یکسانند؟ از کدام یک بگویم؟
تازه ازدواج کرده بودیم. هنوز حتی تا مغازه هم دست در دست هم میرفتیم. به او میگفتم دوستت دارم؛ اما آن زمان نمیدانستم چقدر دوستش دارم، نمیدانستم … ما در خوابگاه ایستگاه آتشنشانی که او در آن مشغول به کار بود، زندگی میکردیم. در طبقه دوم. سه زوج جوان دیگر هم آنجا بودند. همهمان از یک آشپزخانه استفاده میکردیم. کامیونهای قرمز آتشنشانی همیشه در طبقه اول بودند. شغلش این بود و اینطوری، من همیشه از همه چیز باخبر بودم؛ اینکه کجاست و در چه حالیست.
شبی صدایی شنیدم و از پنجره بیرون را نگاه کردم. مرا دید. «پنجره را ببند و برگرد به رختخواب. در نیروگاه آتشسوزی شده. زود برمیگردم.»
من خود انفجار را ندیدم، فقط شعلههایش را دیدم. همه چیز میدرخشید. تمام آسمان روشن بود. شعلهای بلند همهجا را فرا گرفته بود و همه جا پر از دود بود. حرارت هوا وحشتناک بود و او هنوز بازنگشته بود.
دود از قیر سوختهای برمیخاست که سقف را پوشانده بود. او بعدها گفت: «مثل این بود که در قیر مذاب راه میرفتیم.» آنها سعی کرده بودند شعلهها را سرکوب کنند و با پا گرافیتهای مشتعل را میکوبیدند… لباس مخصوصی به تن نداشتند؛ همان یونیفرم همیشگی را پوشیده بودند. هیچکس به آنها چیز خاصی نگفته بود. یک آتشسوزی اتفاق افتاده بود؛ فقط همین.
ساعت از چهار صبح گذشت و بعد، از پنج و شش. قرار بود ساعت شش به خانهی پدر و مادرش برویم؛ برای کاشتن سیبزمینی. آنها در زاپروژیا زندگی میکردند که با پریپیات چهل کیلومتر فاصله داشت. او کاشتن و شخم زدن را دوست داشت. مادرش همیشه به من میگفت که آنها اصلا دلشان نمیخواسته که او به شهر بیاید؛ حتی برایش خانهای پیش خودشان ساخته بودند. بعد به خدمت نظام فرا خوانده شد و در مسکو در بخش آتشنشانی خدمت کرده بود. وقتی برگشت گفت میخواهد آتشنشان بشود. فقط همین. (سکوت میکند)
گاهی وقتها، انگار صدایش را میشنوم؛ مثل آن وقتها که زنده بود. حتی عکسها هم به اندازهی آن صدا رویم اثر میگذارند. اما او حتی در خواب هم مرا صدا نمیزند؛ فقط منم که صدایش میزنم.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.