عاشقی کردن، شب هایش سخت است. روز که می شود، منطق حاکم مطلق است. همه چیز را تجزیه و تحلیل می کنی و به بهترین نتیجه ی ممکن می رسی. ولی با ورود به آستانه ی شب، منطق کنار می رود و فقط با او بودن را می خواهی. نمی خواهی؛ بلکه تمنا می کنی. ورود آدم ها به زندگی ما، از دو منظر قابل تأمل است. اول این که چه آدمی وارد زندگی ات می شود و دوم این که چه زمانی وارد زندگی ات می شود. از نظر من مورد دوم اهمیت بیشتری دارد. لحظه هایی در زندگی وجود دارد که حفره ای در قلبت می شود. حیاتی ترین کار برای رویاروی با آن، پر کردن حفره است. چگونه و با چه، در آن زمان اهمیتی ندارد. یادم می آید یک بار دندان پُر کرده ام خالی شد. آدامسی را جویدم و وقتی شیرینی اش رفت، داخل حفره کردم. حداقل تا صبح آرامم کرد. شقایق در بهترین زمان ممکن وارد زندگی من شد. اگر می خواستم زندگی ام را خودم با قلم خودم روی کاغذ بیاورم، هیچ گاه نمی توانستم نقش به این مهمی را در این برهه ی زمانی به شقایق بدهم.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.