شکلی از قدرت و هوشمندی در ما وجود دارد که نشاندهندۀ اوج تواناییهای بالقوۀ بشر است. این قدرت و هوشمندی منبع دستاوردها و اکتشافات بزرگ در طول تاریخ است. این هوشمندی چیزی نیست که در مدارس به ما یاد دهند یا اساتید آن را تحلیل کنند، اما بیشتر ما به یک نسبت در تجربیات خود ردی از آن را دیدهایم. این نوع هوشمندی بیشتر اوقات زمانی به سراغمان میآید که شرایط پرتنشی داریم، باید کاری را سر موعدی مقرر تحویل دهیم، باید بهسرعت مشکلی را حل کنیم یا در زندگی با بحرانی مواجه شویم. گاهی نیز در نتیجۀ کار دائمی روی پروژهای حاصل میشود. در هر موقعیتی که تحت فشاریم، گاه احساس میکنیم انرژی و تمرکز زیادی یافتهایم. ذهن ما بهطور کامل جذب وظیفهای میشود که پیش رویمان است. این فشردگی و تمرکز انواع ایدهها را در ذهنمان روشن میکند. ایدههای نو و بدیع در طول خواب، از جایی که نمیدانیم کجاست، شاید از ذهن ناخودآگاه به سمت ما میآیند. در این زمانها به نظر میرسد که اطرافیانمان تحت فرمان ما درآمدهاند. شاید دلیلش این است که بیشتر حواسمان به آنهاست یا شاید از نگاه آنها آنقدر قدرتمند عمل میکنیم که شایستۀ احترام و تحسین هستیم. بهطور طبیعی همۀ ما زندگی را در حالتی انفعالی تجربه میکنیم و دائم به این رویداد و آن رویداد واکنش نشان میدهیم، اما در این روزها و هفتههای خاص احساس میکنیم میتوانیم بر هر رویدادی و هر اتفاقی که از راه میرسد، چیره شویم. میتوانیم این قدرت را به روش زیر نشان دهیم: ما بیشتر اوقات در دنیای درونی رؤیاها، آرزوها و افکار وسواسگونه به سر میبریم. اما در این دوره از خلاقیت استثنایی، مجبوریم کاری انجام دهیم که تأثیری عملی داشته باشد. ما خودمان را وادار میکنیم از منشور درونی افکاری که به آنها عادت کردهایم بیرون بیاییم و با جهان، با دیگر افراد و با حقیقت ارتباط برقرار کنیم. به جای آنکه ذهنمان سردرگم اینطرف و آنطرف برود و در حالتی از حواسپرتی همیشگی به سر برد، تمرکز مییابد و به هستۀ پدیدهای واقعی نفوذ میکند. در این لحظات، مثل این میماند که ذهن ما در پرتوی نوری از دنیای پیرامونمان قرار گرفته و بهناگاه در معرض ایدهها و جزئیات جدید قرار میگیرد و ما خلاقتر و تأثیرپذیرتر میشویم. وقتی این موعد مقرر یا بحران رد شد، احساس قدرت و خلاقیت ناب و عالی از بین میرود. ما به همان حالت پراکندگی ذهن برمیگردیم و حس و قدرت کنترل را از دست میدهیم. اگر فقط بتوانیم این احساس را تولید کنیم یا آن را مدت بیشتری زنده نگه داریم، آن وقت چقدر موفقتریم، اما این حالت خاص به نظر مرموز و گذرا میآید. مشکلی که با آن مواجهیم، این است که این شکل از قدرت و هوشمندی بهعنوان سوژۀ یادگیری نادیده گرفته میشود یا آنقدر با انواع افسانهها و تصورات غلط احاطه میشود که مرموزتر و پیچیدهتر به نظر میرسد. ما فکر میکنیم خلاقیت و هوشمندی از جایی ناشناخته میآید. گاهی آن را حاصل استعداد ذاتی میدانیم، گاهی به حال خوب نسبت میدهیم یا هرازگاهی آن را نتیجۀ خوشاقبالی و کنار هم قرار گرفتن ستارههای طالع آن فرد میدانیم. شفافسازی این رمز و راز کمک شایانی به ما خواهد کرد. اینکه برای این احساس قدرت نامی بگذاریم، اینکه ریشههایش را بررسی کنیم، نوع هوشمندیای که در پی آن به دست خواهیم آورد، تعریف و تبیین کنیم و به این درک برسیم که چطور آن را تولید و سپس حفظ کنیم، قطعاً کمک بزرگی خواهد بود. اجازه دهید این احساس را استادی نام نهیم؛ این احساس که ما تسلط بیشتری بر واقعیت، دیگران و خودمان داریم. با اینکه این حس چیزی است که شاید فقط برای مدت کوتاهی آن را تجربه کرده باشیم، برای دیگران که چیرهدستان حوزههای کاری خودند به یک سبک زندگی تبدیل شده است. بهواقع «چیرگی» همان نگاه آنها به دنیا و زندگی است. (از خیل عظیم این چیرهدستان میتوان به اساتیدی چون لئوناردو داوینچی، ناپلئون بناپارت، چارلز داروین، توماس ادیسون و مارتا گراهام اشاره کرد.) در ریشۀ این قدرت، روندی ساده در جریان است که به استادی ختم میشود و این همان روندی است که در دسترس همگان ازجمله ما قرار دارد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.